چند وقت پیش در مسجد نصیرالملک شیراز نشسته بودم و حیرت زدگی توریستهای خارجی در برابر رد شدن نور از شیشه های رنگی مسجد را نگاه میکردم . به این فکر کردم که یک نفر در ایران ، بدون اینکه بنشیند فکر کند چطور جهانی شود، از سر ذوق و قریحه ایرانی اش، بینایی ساخته که چون تمام ذوق و قریحه ایرانی را در آن رعایت کرده، سالانه هزاران توریست برایمان جذب میکند، چیزی که از نظر ما ایرانی ها شاید بسیار عادی به نظر برسد. همانجا هجوم اطلاعاتی که به سرم میامد باعث شد این متن را بنویسم.

»»» به نظرم در کافه نشستن و سیگار کشیدن یا در فضای تاریک و مه آلود نشستن و کافکا و گابریل گارسیا مارکز خواندن ادم را هنرمند ایرانی نمیکند.
نهایتا اگر چیزی از اینها در بیاید هنرمند فرانسوی ست. که با توجه به اقلیم متفاوت در اخر نه فرانسوی ست نه ایرانی.
اینکه بنشینیم دم پنجره یک واحد اپارتمانی در هوای دود الود تهران، ساعت دو نیمه شب از فشردگی روح از عشق بنویسیم و از نرسیدنها ، چه جذابیتی دارد جز اینکه تهش میگوییم همه چیز بخاطر پول لعنتی بود. آه لعنتی من به تو نمیرسم . آه لعنت به زمانی که برای اولین بار دیدمت و … تمام جملاتی که کلید واژه اش لعنت است و هیچ قلبی را تأثیرگذار نیست.
عشقی که در آن طرف با آن سازگار هستند تهش میشود بانی و کلاید ، یا پاریس در نیمه شب که تا صد سال دیگر ما نمیفهمیمش.
اما عوضش حرف عشق دختر و پسر کرد یا جنوبیِ بهم نرسیده، آب از لب و لوچه آدم راه می اندازد که آخر چرا؟… چطور اینها بهم نرسیدند . داستانش را بگو …
همین جناب خان چند سال است همه را با همین عشق جنوبی هم میگریاند هم میخنداند.

شاعران جهانیمان (حافظ و سعدی و …) همه کسانی هستند که وطنیِ وطنی سروده اند.
بهترین رمانهای اخیرمان فضای یک زندگی ایرانی را در دل شهرها و روستاها و شخصیت های ایرانی توصیف کرده اند، بهترین شاعرهایمان همینطور…

از بهترین فیلم هایمان در جهان همان است که سادگی یک ایرانی را نشان میدهد(بچه های آسمان).
در سینما ایران را با عباس کیارستمی اش ک معتقد است اگر درختی را که ریشه در خاک دارد از جایی به‌جای دیگر ببرید، آن درخت دیگر میوه نمی‌دهد و اگر بدهد آن میوه دیگر به‌خوبی میوه‌ای که در سرزمین مادریش می‌تواند بدهد نیست. این‌یک قانون طبیعت است. فکر می‌کنم اگر سرزمینم را رها کرده بودم درست مانند این درخت شده بودم.” میشناسند.
سرشناس ترین فیلمساز مان فرهادیست، ولی کسی ایران را با اصغر فرهادی نمیشناسد. شخصی ست که شخصیت جداگانه ای دارد.

هر چه از هویت ایرانی و آنچه که هستیم دور شویم ، خودمان بیشتر خودمان را نمیفهمیم. زبان مشترکمان کم میشود. گویی یک فرد لال برای ناشنوایی صحبت میکند. و وقتی خودمان خودمان را نفهمیم چه انتظاری داریم که جهان مارا بفهمد؟؟؟

مثلا یکی از رنگهای ما فیروزه ای ست. در مسجد فیروزه ای ارامش میگیریم، با اثار باستانی فیروزه ای شور میگیریم و یا با شعری که در حجره فیروزه تراشی برای چشمان یار گفته باشند عاشق میشویم.
معدود گزارشهایی وجود دارد که کسی با اهنگ اِد شیرِن یا لانا دلری و… عشق وطنی را حس کرده باشند.
با جوانانی مثل من ک دنبال تقلید از قاب گرفتن های کوبریک و کارگردانی تارانتینو هستند ، دریغ از اینکه مقداری تفکر و استقلال فکری ایرانی به آن وارد کند،
نباید منتظر باشیم که بهرام بیضایی دیگری سر برآورد و غریبه ای از جنوب بیاورد و اتفاقی به شمال برود و در اوج جنگ بدون حتی به زبان آوردن کلمه ای ؛ زیباترین و زشت ترین اتفاقات زندگی ایرانی را طوری نشان دهد که جهان بفهمدمان.
اینها را نگفتم که بگویم تحت تأثیر فرهنگ و هنر دیگر قرار گرفتن بد است یا خوب … هر چه باشد ایرانی نیست و اگر تو ایرانی آن را دنبال کردی با آن جهانی نخواهی شد.
اگر کسی از من بپرسد چگونه میشود از هنر خارجی ها الهام گرفت میگویم اگر تفکرات حاکم بر هنر در خارج از ایران پیتزا باشد ، هیچگاه نمیتوان گفت پیتزا غذای خوشمزه ای نیست، اما اگر بتوان پیتزای قرمه سبزی درست کرد، که هم مزه پیتزا بدهد هم مزه قرمه سبزی نور علی نور میشود.

برای خودمان میشود درست مثل همان کاری که سالها پیمان قاسم خانی بدون داشتن هیچ سوادی در نویسندگی با ما کرد . همین است که مردم با شبهای برره و پاورچین خو میگیرند و هنوز در ذهنشان هست اما فیلمهای جدید را سریع از خاطر میبرند.



این متن زیبا کار همکار عزیزم علیرضا تهرانی هست که این روزها در رادیو ورزش در حال درخشیدنه و باعث افتخار ماست



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل دبیرستان دوره اول شهید بهشتی سمنان my weblog تامالت فروشگاه اينترنتي لوازم ارايشي Craig Paul David